خاطرات سربازی

[عبدالرحمان]

با سلام

در این تاپیک دوستان میتوانند خاطرات تجربیات... خودشون در سربلزی به اشتراک بزارند

البته عنوان کنم من سربازی نرفتم پس خودم به شخصه هیچ خاطره ای ندارم.

پسرها معمولا در طول زندگی زیاد از تجربیات و خاطراتشون در سربازی بیان میکنند و فکر میکنم شیرین ترین خاطرات در این ایام شکل میگیره و انسان رو پخته و اماده میکنه.

منتظر دوستان عزیز هستیم.

در خلال کارهای تخصصی این بخش میتونه در روانشناسی ذهنی ما تاثیر بسزایی داشته باشد

ارادت

[TwiMm]

یادش بخیر عجب دوران مزخرفی بود ولی یه خوبی داشت کل الیوت رو به صورت تئوری توی سربازی یاد گرفتم. کتاب آقای گلن نیلی و رابرت پریچر همراهم بود با فرمانده مون هم رفیق شده بودم خلاصه که خوب الیوت می خوندم خوووووووووووووووب فقط یه چارت کم داشتم.

یاد بی خوابیاش می افتم خوابم میگیره چقدر این دوران واسه من مزخرف بود با اینکه خیلی مرخصی می رفتم ولی یک دقیقه اش رو هم نمی شد تحمل کرد. اگه یکی بهم بگه بزرگترین زرنگی عمرت چیه همیشه میگم سیگار کل گردان رو من می دادم آخرشم هیچکی نفهمید : دی

آقا خلیل چه بحثی راه انداختی.... دمت گرم

ارادتمند ---------- امیر

[عبدالرحمان]

آخه قراره مشرف بشیم به این ایام... البته حالا حالا ها هستیم... تا دفاعیه ام ندادم... :دی هی عقب میندازیم... خوب واسه من سربازی فقط حکم پاسپورت دایم داره والی نه واسه کاره نه...

حالا اینجور که آقا امیر تعریف کرد ما ترسیدیم... فکر نکنم برم واسه دفاعیه هههه

مرسی عزیزم !

[عبدالرحمان]

پیامک اومده :

بسوزد آنکه سربازی بنا کرد
تمام مادران را چشم به راه کرد
از روزی که سربازی بنا شد
ستم بر ما نشد بر دختران شد

پ.ن: پیامک بهانه خوبی شد تاپیک خاک خورده رو بالا بیاریم...

ارادت

[charisma]

سربازی من 7 فروردین 1392 (امسال) تموم شد
2 ماه اموزشی را مالک اشتر اراک بودم مثل امیر که تو دوران سربازیش الیوت یاد گرفته منم بکوب کتاب های روانشناسی خوندم
اوایل آموزشی بسیار سخت بود و خاطرات خوبی رو رقم نزد اما بعدش که راه چال اومد دستم بهتر شد

بقیه خدمتم افتادم توی مرکز 110 و تلفن های مردم رو جواب میدادم این قسمت خاطره زیاد داشت البته نه از اون خاطره ها که شما فکر میکنید ؛ شیفت ما همه پسر بودن ولی شیفت خانم ها که صبح تشریف میاوردن و یک جورایی نقش ویترین رو بازی میکردن یک چند تا خاطره خانم داشت ...

[عبدالرحمان]

خوبه والله شانس داشتی جای باحالی افتادی همه زنگ میزدن...

من اگر چنین پستی داشتم حال میکردم آخه کلی اینفورمیشن میاد دست آدم...

بهترین جاش هم شیفت ها بوده... ای شیطون سربازی نرفتی بگو رفتی سیزده به در !

ارادت داریم

[حسین مهربانی]

هر کی میگی سربازی مردت میکنه بزرگترین دروغ زندگیشو بهت گفته

سربازی فقط تیز بازی یادت میده و خوب دروغ گفتن

دوره 170 (اموزشی شهید هاشمی نژاد نیشابور)

[مصطفی]

آموزشی مهاباد بودم . بعدش هم که افتادم ستاد مشترک سپا خ پیروزی . کلا دوران خوبی بود . موقعی نبود که نهار کباب باشه و حرف و حدیث درست نشه
مسئول دفتر یکی از سردارهای سپاه بودم که رحیم صفوی اونجا خیلی تردد داشت . یادم یکبار به سردار گفته بود به این دفتر دارت بگو یکم هوای ما رو داشته باشه . بعد از تموم شدن خدمتم حتی پیشنهاد کار شد که همونجا بمونم ولی قبول نکردم . بعد هم اون سردار به صدا و سیما منتقل شد و از آنجایی که باهاش در تماس بودم از مهندس ضرغامی برای کار من در صدا و سیما اوکی گرفته بود که باز هم قسمت نشد بمونم به خاطر هزینه های زندگی در تهران .

این شد که سر از نمودارها در آوردیم .

[عبدالرحمان]

مصطفی جان خیلی باحال بود به خصوص که با گنده ها پریدی (گنده از نظر تعداد ستاره... آسمون که میگن بزرگه به خاطر همینه)

ولی به تقدیر الهی هیچ وقت شک نکن و مطمین باش خدا هرچی که در فکرت باشه و در مسیرش گام برداری بهت اعطا میکنه ! حالا صدا سیما و... نشد در چارت خواهد شد انشالله /

کتابی دارم میخونم ( عمومی در مورد نحوه تفکرات بزرگان... ) خیلی جالبه چون در ذهن من هم، چیزهای مشترکی با اونها هست که وقت شد خصوصی بیشتر با هم در موردشون صحبت میکنیم /

دوستان از خاظراتتون بگید ما بهره ببریم که باید بریم سربازیا ها اقا جان

[مصطفی]

مصطفی جان خیلی باحال بود به خصوص که با گنده ها پریدی (گنده از نظر تعداد ستاره... آسمون که میگن بزرگه به خاطر همینه)

ولی به تقدیر الهی هیچ وقت شک نکن و مطمین باش خدا هرچی که در فکرت باشه و در مسیرش گام برداری بهت اعطا میکنه ! حالا صدا سیما و... نشد در چارت خواهد شد انشالله /

کتابی دارم میخونم ( عمومی در مورد نحوه تفکرات بزرگان... ) خیلی جالبه چون در ذهن من هم، چیزهای مشترکی با اونها هست که وقت شد خصوصی بیشتر با هم در موردشون صحبت میکنیم /

دوستان از خاظراتتون بگید ما بهره ببریم که باید بریم سربازیا ها اقا جان

بله به تقدیر اعتقاد دارم چون یک موقعی بود که تصمیم گرفتم که برم صدا و سیما پیداش کنم ولی یک ماه قبل از اینکه برم خوابی دیدم که عینا اتفاق افتاد و در واقع یک خواب صادقه بود .

[عبدالرحمان]

بلاخره ما هم دوماهه آموزشی را سر کردیم ، در این دوماه 34 روز تونستم فرار کنم منتهی پراکنده ! یعنی اینجور نبود که سه چهار روز پشت سر هم جیم بشم ، یک روز در میان نبودم.

بهترین خاطراتم در فرارهام بود ، سر کلاس نمیرفتم ، اردو فرار کردم و خلاصه مشهور شدیم به آقای فرار توی پادگان ...

رسته رایانه درجه کامل میدند اما من یک درجه به خاطر نمره ارزشیابی ( غیبت های ساعتی ) کم شد !

دوران شیرینی بود ، زین پس در یگان ، خدمت محسوب نمیشه ، فکر میکنم تا اذان ظهر خوابم رفته و زندگیم از ظهر شروع میشه

[tavakoligh]

سلام

سال 62 اموزشی پادگان اموزشی رودسر (رشت) یگان اموزشی خوب بود اخه نیرو دریایی بودیم . من هم کلا اهل فراد بودم تقریبا از 3 ماه 45 روز درست و درمون تو پادگان بودیم بقیش جیم .
اخر اموزشی هم بهمن بهمن ماه بود سال 62 یه برف امده بود یه عالمه اخر اردو هم فرار کردیم از سرما سه شب تو برف بودیم گه فرمانده قرارگاه بیاد ببینه و اموزشی تموم بشه . شنیدیم تو راه ماشینش تو برف گیر گرده . ماهم با سه چهار تا از بچه های تهران جیم زدیم امدیم تهران وقتی برگشتیم دیگه از درجه خبری نبود و ما هم شدیم سرباز صفر به جای درچه دار .... بعد از اموزشی هم افتادیم سیرجان .... کویر دل ها بین کرمان و بندرعباس هی میرفتیم میامدیم.
بقیش بعدا میگم
کلا مزخرف بود . شش ماه جزیره مجنون سه ماه هم ابادان بودیم

[Azadi]

سال 85 رفتیم سربازی هتل شهدا کرمانشاه! از 56 روزی که اموزشی بودیم 30 روزش رو خوابگاه خوابیدیم یک پولتیک زدیم اساسی........

[arshia66]

بنده هم سال 86 رفتم سربازی آموزشی پادگان آباده فارس بودم. از اواسط آموزشی جیم زدن ها شروع شد. یه بار 4 شنبه جیم زدم قصد داشتم شنبه برگردم (5 شنبه جمعه ها پادگان خلوت بود.) خلاصه جیم زدیم اومدیم شیراز. پنج شنبه با دوستام بیرون بودیم از شانس ما فرمانده گروهان ما هم اومده بود شیراز. آقا تو خیابون مارو دید یه جوری نیگام میکرد انگار جن دیده ما هم زود در رفتیم. دیگه نپرسید که شنبه که مارو دید چقدر مارو مورد عنایت قرار داد.............

[عبدالرحمان]

من کلا اون روزای که پادگان بودم کارم به سه دسته تقسیم میشد:

1- خواب
2- بوفه
3- بازداشت

یه گروه سه نفره بودیم که همه میگفتند اینها جن هستند ، ترس از هیچی نداشتم و حتی مواقع نگهبانی ، پست تحویل میگرفتم باز میرفتم میخوابیدم !

یه روز جانشین فرماندهی کل نیروی دریایی سپا ه اومده بود بازدید ، قرار شد ما رژه بریم ، رژه شروع شد من و یکی از دوستام توی صف بیرون اومدیم و فرار کردیم ، آدم بود که دنبالمون میکردند و توی بلندگو میگفت این دوتا بی نزاکت و بگیرید

آموزشی واسم هتل بود ، یگان که مشخص هست !!! الان باید یگان باشم