دولت چرا ارز را مدام گران می کند؟
اقتصاد کلان - طی سال های اخیر دو گزاره از سوی مدافعان افزایش نرخ ارز مطرح شده و براساس آنها سعی شده ، تصمیم سازان اقتصادی برای ورود به مسابقه تضعیف ارزش پول ملی هر چه بیشتر ترغیب شوند.
اول آن که، گفته می شود، به صورت کلیشه ای و مکانیکی یک رابطه معنی دار بین تغییرات نرخ ارز و تغییرات صادرات و واردات، وجود دارد. گفته می شود که وقتی نرخ ارز را افزایش دهید، کالاهای خارجی برای مصرف کنندگان داخلی گران تر تمام می شود و بنابراین انگیزه های واردات کاهش می یابد و به همین نسبت و ترتیب، متقاضیان خارجی کالاهای تولید شده در ایران با مقادیر معینی ارز می توانند میزان بیشتری از این کالاها را خریداری کنند و این هم یک انگیزه بزرگ برای افزایش صادرات است.
دوم این که، طی سال های اخیر کسانی انگشت بر روی یک نکته درست می گذارند و از آن استنتاج های غلط می کنند. آن نکته درست این است که می گویند طی 10 سال گذشته میانگین نرخ تورم تجربه شده در اقتصاد ایران به طور نسبی جزء بالاترین نرخ ها در سطح دنیا بوده و بنابراین توان رقابت ایران از این ناحیه دچار اختلال شده است اما برای نتیجه گیری یک بحث نادرست را مطرح می کنند و آن این است که می گویند طی 10 سال گذشته علیرغم رشد نسبی بیشتر تورم در اقتصاد ایران، نرخ ارز تقریباً ثابت بوده است.
اما مشکل این دو گزاره و نوع استدلال نهفته در آنها چیست؟
1- اگر بخواهیم انتظار تئوریک نهفته در گزاره اول محقق شود، باید حجم عظیمی از واردات را با تولید داخلی جایگزین کرده و به واسطه تقاضاهای صادراتی، یک جهش بزرگ در تولید ملی را شاهد باشیم. معنایش این است که هم اشتغال در ابعاد بی سابقه ای افزایش پیدا می کند، هم سطح عمومی قیمت ها به سمت ثبات می رود و هم دولت طراز بودجه ای پیدا می کند و ده ها دست آورد اغواکننده کوچک و بزرگ دیگر. در حالی که در اقتصاد ایران در طی 40 سال گذشته به طور متوسط 85 درصد کل واردات مربوط می شود به کالاهای سرمایه ای و واسطه ای و مهمترین ویژگی کالاهای سرمایه ای و واسطه ای این است که در کوتاه مدت قابلیت جایگزینی با تولید داخلی ندارند. گزاره های تئوریک گزاره هایی مشروطند یعنی آن روابط تئوریک انتظاری تحت شرایطی اتفاق می افتد نه به حکم علی الاطلاق و در همه زمان ها و همه مکان ها. شما اگر از طریق دست کاری نرخ ارز بخواهید انگیزه تقاضاکنندگان کالاهای خارجی را تحت تأثیر قرار دهید، یکی از مهم ترین پیش شرط هایش این است که ظرفیت های تولیدی جامعه باید بتواند در کوتاه مدت، کالاهای جایگزین وارداتی را در داخل تولید کنند در حالی که اگر این ظرفیت ها وجود داشت، خیلی از مشکلات مان حل می بود و اساساً نیازی به شوک درمانی و امثال آن وجود نمی داشت.
2 - این گزاره که برخلاف رشد بالای تورم در اقتصاد ایران، نرخ ارز نباید ثابت باقی می ماند، از منظر عامیانه می تواند قابل تأمل باشد. برای این که مثلاً از 1380 تا 1390 نرخ ارز با نوسانی 30 درصدی، حول و حوش 800 تومان تغییر کرده است. اما چرا معتقدم این عامیانه است، برای این که از 1381 تا امروز به واسطه روند افزایشی قیمت نفت، ما در کل این 10 سال با مازاد تراز تجاری روبه رو بودیم. الفبای پیامدهای استمرار در مازاد ترازها این است که ارزش خارجی پول ملی باید متناسب این مازاد تراز تقویت شود. یعنی اگر قاعده متعارف رعایت می شد، ما باید شاهد کاهش شدید نرخ ارز باشیم. حالا سؤال این است که پس چرا این نرخ ارز که باید به شدت کاهش پیدا می کرد، عملاً کاهش پیدا نکرده؟ پاسخ این است که آن تلقی های کوته نگر موجب شد که دولت کاهش نرخ ارز را به زیان خود تصور کند.
در نتیجه از طریق گشایش ها و آزادسازی های بی منطق و بسیار مخرب و خلق تقاضاهای کاذب برای واردات کالاهای مصرفی، عملاً برای ارز تقاضا ایجاد می کند تا به صورت مصنوعی و علی رغم الزامات تراز تجاری مثبت 10 ساله نرخ همچنان بالا بماند. عمده این تقاضاها هم خصلت سوداگرانه و غیرمولد دارد. بنابراین این که تصور شود که چون رقم اسمی نرخ ارز تغییر چندانی نکرده پس ما با ثبات نرخ ارز روبرو بودیم، غیرفنی و نادرست است. یک وجه دیگر این استدلال هم این است که می گویند که چون تورم در ایران بیشتر بوده پس ما باید بیاییم نرخ ارز را تغییر دهیم. باز در اینجا هم یک اشتباه و مغالطه خیلی بزرگ وجود دارد و آن هم این است که محور قرار دادن تفاوت سطوح نرخ تورم به عنوان استدلالی برای افزایش نرخ ارز فقط در چهارچوب نظریه برابری قدرت خرید معنی دار هست. در حالی که اگر ما بخواهیم نظریه برابری قدرت خرید را مبنا قرار دهیم، نرخ ارز باید چیزی کمتر از یک سوم قیمت فعلی باشد.
*استادیار اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی
دوم این که، طی سال های اخیر کسانی انگشت بر روی یک نکته درست می گذارند و از آن استنتاج های غلط می کنند. آن نکته درست این است که می گویند طی 10 سال گذشته میانگین نرخ تورم تجربه شده در اقتصاد ایران به طور نسبی جزء بالاترین نرخ ها در سطح دنیا بوده و بنابراین توان رقابت ایران از این ناحیه دچار اختلال شده است اما برای نتیجه گیری یک بحث نادرست را مطرح می کنند و آن این است که می گویند طی 10 سال گذشته علیرغم رشد نسبی بیشتر تورم در اقتصاد ایران، نرخ ارز تقریباً ثابت بوده است.
اما مشکل این دو گزاره و نوع استدلال نهفته در آنها چیست؟
1- اگر بخواهیم انتظار تئوریک نهفته در گزاره اول محقق شود، باید حجم عظیمی از واردات را با تولید داخلی جایگزین کرده و به واسطه تقاضاهای صادراتی، یک جهش بزرگ در تولید ملی را شاهد باشیم. معنایش این است که هم اشتغال در ابعاد بی سابقه ای افزایش پیدا می کند، هم سطح عمومی قیمت ها به سمت ثبات می رود و هم دولت طراز بودجه ای پیدا می کند و ده ها دست آورد اغواکننده کوچک و بزرگ دیگر. در حالی که در اقتصاد ایران در طی 40 سال گذشته به طور متوسط 85 درصد کل واردات مربوط می شود به کالاهای سرمایه ای و واسطه ای و مهمترین ویژگی کالاهای سرمایه ای و واسطه ای این است که در کوتاه مدت قابلیت جایگزینی با تولید داخلی ندارند. گزاره های تئوریک گزاره هایی مشروطند یعنی آن روابط تئوریک انتظاری تحت شرایطی اتفاق می افتد نه به حکم علی الاطلاق و در همه زمان ها و همه مکان ها. شما اگر از طریق دست کاری نرخ ارز بخواهید انگیزه تقاضاکنندگان کالاهای خارجی را تحت تأثیر قرار دهید، یکی از مهم ترین پیش شرط هایش این است که ظرفیت های تولیدی جامعه باید بتواند در کوتاه مدت، کالاهای جایگزین وارداتی را در داخل تولید کنند در حالی که اگر این ظرفیت ها وجود داشت، خیلی از مشکلات مان حل می بود و اساساً نیازی به شوک درمانی و امثال آن وجود نمی داشت.
2 - این گزاره که برخلاف رشد بالای تورم در اقتصاد ایران، نرخ ارز نباید ثابت باقی می ماند، از منظر عامیانه می تواند قابل تأمل باشد. برای این که مثلاً از 1380 تا 1390 نرخ ارز با نوسانی 30 درصدی، حول و حوش 800 تومان تغییر کرده است. اما چرا معتقدم این عامیانه است، برای این که از 1381 تا امروز به واسطه روند افزایشی قیمت نفت، ما در کل این 10 سال با مازاد تراز تجاری روبه رو بودیم. الفبای پیامدهای استمرار در مازاد ترازها این است که ارزش خارجی پول ملی باید متناسب این مازاد تراز تقویت شود. یعنی اگر قاعده متعارف رعایت می شد، ما باید شاهد کاهش شدید نرخ ارز باشیم. حالا سؤال این است که پس چرا این نرخ ارز که باید به شدت کاهش پیدا می کرد، عملاً کاهش پیدا نکرده؟ پاسخ این است که آن تلقی های کوته نگر موجب شد که دولت کاهش نرخ ارز را به زیان خود تصور کند.
در نتیجه از طریق گشایش ها و آزادسازی های بی منطق و بسیار مخرب و خلق تقاضاهای کاذب برای واردات کالاهای مصرفی، عملاً برای ارز تقاضا ایجاد می کند تا به صورت مصنوعی و علی رغم الزامات تراز تجاری مثبت 10 ساله نرخ همچنان بالا بماند. عمده این تقاضاها هم خصلت سوداگرانه و غیرمولد دارد. بنابراین این که تصور شود که چون رقم اسمی نرخ ارز تغییر چندانی نکرده پس ما با ثبات نرخ ارز روبرو بودیم، غیرفنی و نادرست است. یک وجه دیگر این استدلال هم این است که می گویند که چون تورم در ایران بیشتر بوده پس ما باید بیاییم نرخ ارز را تغییر دهیم. باز در اینجا هم یک اشتباه و مغالطه خیلی بزرگ وجود دارد و آن هم این است که محور قرار دادن تفاوت سطوح نرخ تورم به عنوان استدلالی برای افزایش نرخ ارز فقط در چهارچوب نظریه برابری قدرت خرید معنی دار هست. در حالی که اگر ما بخواهیم نظریه برابری قدرت خرید را مبنا قرار دهیم، نرخ ارز باید چیزی کمتر از یک سوم قیمت فعلی باشد.
*استادیار اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی
نظر