اطلاعیه

بستن

راهنمای فروم - حتما بخوانید

با سلام

قابل توجه کاربران محترم تالار گفتگو

قبل از ارسال پست یا ایجاد موضوع جدید، تاپیک قوانین و راهنمای فروم را مطالعه نمائید.

کاربران و مخصوصا تازه واردین لطفا دقت باشید که هرگونه پیشنهاد مدیریت سرمایه یا فروش تحلیل و یا برگزاری کلاس و ... که خارج از محیط عمومی فروم باشد را به هیچ عنوان بدون تحقیق و کسب اطلاعات کامل و کافی دنبال نکنید در غیر این صورت مسئولیت و عواقب آن بر عهده خود شخص می باشد.

همچنین لازم به ذکر است مسئولیت ارتباطات خارج از پست های عمومی فروم اعم از پیام خصوصی یا چت یا دیداری یا شنیداری با سایر اعضای فروم کاملا با خود اعضا هست و وارد کردن آن به صورت عمومی در فروم ممنوع است. برای امنیت بیشتر جهت گرفتن پاسخ سوالات خود از انجمنها استفاده نمایید.

دوستان توجه داشته باشند که تمامی بخش های اختصاصی و عمومی فروم کاملا رایگان بوده و به هیچ عنوان نیاز به پرداخت وجه به هیچ کس برای باز شدن دسترسی نیست.

منتها به این دلیل که در این بخش ها معمولا کار تیم ورک و گروهی انجام میشود، مناسب ورود افراد با شرایط خاصی است که مدیر آن بخش تعیین میکند و برای همه افراد کارایی ندارد چون مستلزم بر عهده گرفتن مسئولیت یا دانش کافی در آن حوزه می باشد.

لذا ضمن پوزش از کاربرانی که تقاضای دسترسی آن ها به بخش های اختصاصی توسط مدیران بخش رد میشود، توصیه میکنیم که پس از فراگیری موضوعات عمومی و تخصصی فراوانی که در روی فروم قرار دارد چنانچه برنامه ویژه ای برای کار در بخش های اختصاصی و کار گروهی دارند آن را مکتوب برای مدیران هر بخش بنویسند و سپس اقدام به درخواست دسترسی بکنند.


با احترام
مشاهده بیشتر
مشاهده کمتر

سخنان پندآموز

بستن
X
 
  • فیلتر کردن
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
پست های جدید

  • چرا ادمها این قدر نگرانند ؟
    ادمها همیشه خدا مشکلاتی دارند و بابت این مشکلاشون نگران می شن ! این مشکل ها رو می تونی حل بکنی یا نمی تونی؟
    اگه می تونی پس چرا نگرانی ؟؟
    اگه نمی تونی.... یا می تونی فراموشش کنی یا نمی تونی ؟ اگه می تونی پس چرا نگرانی؟؟
    اگه نمی تونی.... دو حالت داره .. یا دست خودته یا دست دیگران...
    اگه دست خودته که با نگرانی کار پیش میره ؟ پاشو... این تن نازنین و این مغز پر از فسفر را به کار بنداز.... پاشو بهانه در نیار ..
    اگه دست خودت نبود چی ؟ اگه دست خودت نیست و دست دیگرانه ! نگرانی تو دردی رو دوا می کنه ؟ به صرف نگرانی تو که مسئله حل نمی شه ! می شه ؟؟!!.. پس باید باز دنبال چاره باشی ..
    اما گاهی بعضی مشکلات .. نه دست خودته ... نه دست دیگران....
    مثل وقتی که مریض می شی ...
    ادمها فقط وقتی مریض می شن .. شاید نگران شن .. چون دست کیه .. خوب شدنشون...؟؟؟
    دست خودشه ؟ دست دکتر ها ... دست ...؟؟؟

    اما همین هم دو حالت داره :
    اینکه خوب می شی یا نمی شی !
    اگه خوب میشی .. پس چرا نگرانی ؟؟
    اما اگه خوب نمی شی .... یا می میری یا نمی میری ! اگه نمی میری .. پس چرا نگرانی ؟؟ یادت باشه که یادم مونده زندگی از هر چیز دیگر بهتر است! یادم مونده وقتی یادم رفت زنده ام به چشمان حیوانی که به قتلگاه می رود زل بزنم تا معنا بودن را بفهمم!
    اما اگه نمی میری ... دو حالت داره ...
    اگه می ری بهشت .. پس چرا نگرانی ؟؟
    اگه می ری جهنم خب توبه کن و به خدا توکل کن انشا ءالله میری بهشت
    .........

    نظر


    • سنگ تراش

      داستان سنگتراش

      روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
      در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
      در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
      او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
      پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
      کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
      همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است
      .........

      نظر


      • سالهاي بسيار دور پادشاهي زندگي ميكرد كه وزيري داشت. وزير همواره ميگفت: هر اتفاقي كه رخ ميدهد به صلاح ماست.

        روزي پادشاه براي پوست كندن ميوه كارد تيزي طلب كرد اما در حين بريدن ميوه انگشتش را بريد،
        وزير كه در آنجا بود گفت: نگران نباشيد تمام چيزهايي كه رخ ميدهد در جهت خير و صلاح شماست.
        پادشاه از اين سخن وزير برآشفت و از رفتار او در برابر اين اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زنداني كردن وزير را داد.
        چند روز بعد پادشاه با ملازمانش براي شكار به نزديكي جنگلي رفتند. پادشاه در حالي كه مشغول اسب سواري بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهي شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالي كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود
        به محل سكونت قبيله هايی رسيدكه مردم آن در حال تدارك مراسم قرباني براي خدايانشان بودند،
        زماني كه مردم پادشاه خوشسيما را ديدند خوشحال شدند زيرا تصور كردند وي بهترين قرباني براي تقديم به خداي آنهاست.
        آنها پادشاه را در برابر تنديس الهه خود بستند تا وي را بكشند،
        اما ناگهان يكي از مردان قبيله فرياد كشيد«چگونه ميتوانيد اين مرد را براي قرباني كردن انتخاب كنيد در حالي كه وي بدني ناقص دارد، به انگشت او نگاه كنيد.»
        به همين دليل وي را قرباني نكردند و آزاد شد.
        پادشاه كه به قصر رسيد وزير را فراخواند و گفت:اكنون فهميدم منظور تو از اينكه ميگفتي هر چه رخ ميدهد به صلاح شماست چه بوده زيرا بريده شدن انگشتم موجب شد زندگيام نجات يابد اما در مورد تو چي؟ تو به زندان افتادي اين امر چه خير و صلاحي براي تو داشت؟
        وزير پاسخ داد: پادشاه عزيز مگر نميبينيد،اگر من به زندان نميافتادم مانند هميشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زماني كه شما را قرباني نكردند مردم قبيله مرا براي قرباني كردن انتخاب ميكردند،بنابراين ميبينيد كه حبس شدن نيز براي من مفيد بود .

        ايمان قوي داشته باشيد و بدانيد هر چه رخ ميدهد خواست خداوند است .
        .........

        نظر


        • میکل آنژ

          ي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد. اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت. روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد. از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد.

          شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.»

          پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد.

          شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد.

          نام آن پسر «ميكل آنژ» بود!
          .........

          نظر


          • پسرک فقیر...

            روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

            دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟». دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازایی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
            سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
            دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.
            سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید.
            آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
            زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند:

            «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است . . . »
            .........

            نظر


            • خداوند به 3 طریق به دعاها جواب میدهد:

              او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
              او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
              او می گوید صبر كن و بهترین را به تو می دهد
              .........

              نظر


              • درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور میكرد.
                چشمش به شاه افتاد با دست اشاره ای به او کرد. كریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.
                كریم خان گفت: این اشاره های تو برای چه بود؟ درویش گفت: نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم. ان كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
                كریم خان در حال كشیدن قلیان بود؛ گفت چه می خواهی؟
                درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
                چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان كسی نبود جز كسی كه می خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیان نزد كریم خان برد.
                روزگاری سپری شد. درویش جهت تشكر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد. با دست اشاره هایی به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو. كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیان تو هم سر جایش هست..
                .........

                نظر


                • نوشته اصلی توسط هوخشتره نمایش پست ها
                  درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور میكرد.
                  چشمش به شاه افتاد با دست اشاره ای به او کرد. كریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.
                  كریم خان گفت: این اشاره های تو برای چه بود؟ درویش گفت: نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم. ان كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
                  كریم خان در حال كشیدن قلیان بود؛ گفت چه می خواهی؟
                  درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
                  چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان كسی نبود جز كسی كه می خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیان نزد كریم خان برد.
                  روزگاری سپری شد. درویش جهت تشكر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد. با دست اشاره هایی به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو. كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیان تو هم سر جایش هست..
                  سلام
                  جالب بوود

                  نظر


                  • دوست عزیز بسیار جالب بود همه داستانها رو خوندم واقعا زیباست! ممنون و متشکر
                    در ف ا رک س هر چه کمتر بدانید موفقتر هستید !

                    اساس کار در ف ا ر کس مدیریت سرمایه با یک توجیه تکنیکال هست !

                    همیشه بیاد داشته باشید انچیزی که در ف.ارکس تمام میشود "فرصتهای معاملاتی" نیست بلکه سرمایه شماست !

                    همه نوشتهایم جنبه اموزشی داردو نویسنده هیچ مسئولیتی در قبال خرید و فروش خوانندگان ندارد !




                    نظر


                    • به دنبال یك چیز واهی نیستم كه در من امید ایجاد كند ; مثل یك سال خوب و پر شانس و هرگز نمی خواهم با پول دیگران به شانس برسم ;

                      با محیط بازار شارژ نمی شوم و نمی خواهم وارد بازی شوم كه در مورد آن شناخت ندارم تنها به دلیل اینكه یك قهرمان را شكست دهم.

                      ایچیموکو سر مشقی است برای آنان که به فراتر از افق های خویش می اندیشند .



                      نظر


                      • زیباترین ترفند جس لیومور

                        از دیگر تجربیات او تست بازار بود (اهمیت حجم). زمانى كه او مى خواست حجم بالایى از سرمایه را وارد كند، ابتدا با مقدار كم در جهت عكس وارد مى شد و براساس توانایى بازار در جذب این سرمایه، وارد ترید مى شد.

                        ایچیموکو سر مشقی است برای آنان که به فراتر از افق های خویش می اندیشند .



                        نظر


                        • 10 راه «وارن بافت»، برای ثروتمند شدن!


                          1- سودهای*تان را دوباره سرمایه*گزاری کنید؛ وقتی برای بار اول، از سرمایه*گزاری*های*تان و یا از کسب و کارتان، سودی عایدتان می*شود، دچار وسوسه می*شوید که آن پول را خرج کنید. ولی هرگز این کار را نکنید. به جای خرج کردن، آن*را دوباره سرمایه*گزاری کنید. وارن بافت، در همان اوایل کارش، این را یاد گرفت. زمانی*که او و دوست*اش پال، در دوران دبیرستان، یک ماشین پین*بال خریدند و آن*را در یک سلمانی قرار دادند، و با درآمد آن دستگاه*های بیشتری خریدند تا جایی که تعداد دستگا*ه*های آنها به هشت دستگاه رسید. وارن بافت تا جایی پیش رفت که توانست با سرمایه*گزاری مجدد عایدی*های*اش در سن 26 سالگی 174 هزار دلار [به پول امروز، 1.4 میلیون دلار] سرمایه دست و پا کند. حتی پول*های کوچک هم می*تواند به سرمایه*های بزرگ تبدیل شود.

                          2- تمایل به متفاوت بودن داشته باشید؛ تصمیمات*تان را برپایه اعمال و گفته*های دیگران پایه*ریزی نکنید. در سال 1956 زمانی که وارن بافت مدیریت 100 هزار دلار پول را بر عهده گرفت، آن تعداد معدود سرمایه*گزاران که با او شریک شده*بودند، اعمال*اش را عجیب و غریب توصیف کردند؛ او حتی به شرکای مالی*اش نگفته بود که قرار است پول*ها را کجا سرمایه*گزاری کند. همه پیش*بینی می*کردند که وارن بافت با شکست سختی روبرو خواهد شد. اما 14 سال بعد، زمانی که وارن بافت شراکت*اش را تمام شده اعلام کرد، تشکیلات*اش بیش از 100 میلیون دلار ارزش داشت. وارن بافت معتقد است که هر کس باید خودش را با استاندارهای خودش مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، نه استانداردهای دیگران.

                          3- هرگز انگشت شست*تان را نمکید؛ تمام اطلاعاتی را که برای تصمیم*گیری به آن*ها احتیاج دارید، از قبل آماده کنید و از یکی از دوستان*تان بخواهید که شما را کنترل کند و اطمینان حاصل کند که در اجرای ضرب**الاجل*هایی که برای خود تعیین کرده*اید، پایبندید. یکی از افتخارات وارن بافت، انجام کارهای مقتضی در زمان*های تعیین شده است. وارن بافت جلسات غیرضروری و بی*نتیجه را «مکیدن انگشت شست» نام*گزاری کرده است.

                          4- قبل از انجام هر معامله*ای آن*را به خوبی بررسی کنید؛ همیشه قبل از شروع هر کاری، قدرت چانه*زنی شما در آن کار بیشتر است. این نکته را وارن بافت به سختی فرا گرفته است. زمانی که پدرپزرگ وارن، او و دوست*اش را برای پارو کردن برف*های اطراف سوپر مارکت*اش استخدام کرده بود، وارن و دوست*اش برای مدت 5 ساعت، در حال پارو کردن برف*ها بودند. بعد از اتمام کار، پدر بزرگ به هر دوی آن*ها مجموعا 90 سنت داد، که آن*را باید بین خودشان تقسیم می*کردند. یعنی برای انجام یک کار طاقت فرسا، برای هر ساعت کمتر از چند پنی عایدشان شده بود. قبل از انجام هر معامله ای، از تمام جزئیات آن مطلع شوید، حتی اگر آن معامله را با دوست یا اعضای خانواده*تان انجام می*دهید.

                          5- مواظب هزینه*های خرد باشید؛ تمرین کنید که مراقب تمام هزینه*های*تان باشید. پیش*گیری کردن از هزینه*های اضافه می*تواند سود شما را افزایش دهد و سود بیشتر مساوی *است با سرمایه*گزاری بیشتر و سرمایه*گزاری بیشتر می*تواند شما را سریع*تر به ثروت و شوکت برساند.

                          6- وام گرفتن را محدود کنید؛ زندگی کردن با کارت*های اعتباری و وام، شما را ثروتمند نمی*کند. وارن بافت هیچ وقت مبالغ قابل توجهی وام نگرفته است حتی برای سرمایه*گزاری.

                          7- سمج باشید؛با سرسختی و البته هوش می*توانید بر رقبای خوب برتری پیدا کنید.

                          8- به موقع خارج شوید؛ وقتی وارن بافت جوان بود، یک بار در مسابقات اتومبیل رانی شرط بندی کرد و باخت. برای جبران ضرر متحمل شده، دوباره شرط بندی کرد و باز هم باخت و تمام پول*هایی را که در یک هفته بدست آورده بود از دست داد. وارن دیگر هیچ وقت آن اشتباه را تکرار نکرد و به آن مسابقات شرط بندی باز نگشت. بدانید که چه وقت جلوی ضررها را بگیرید و اجازه ندهید که نگرانی از ضررهای متحمل شده، شما را به تکرار همان اشتباه وا دارد.

                          9- خطرات را تشخیص دهید؛ در سال 1995 شرکتی که پسر وارن بافت را استخدام کرده بود از سوی اف.بی.آی متهم به حساب*سازی برای کسر مالیات شد. وارن به پسرش پیشنهاد داد که تصور کند اگر در آن شرکت بماند بهترین و بدترین سناریویی که ممکن است وجود داشته باشد چیست. و اگر باز هم ارزش داشت، در آن شرکت بماند. پسر وارن به سرعت تشخیص داد که خطر ماندن در شرکت بیشتر از فایده آن است، بنابر این روز بعد از کار در آن شرکت استعفا داد. قبل از هر تصمیمی تمام پیامدهای آن*را بررسی کنید.

                          10- معنی واقعی موفقیت را درک کنید؛ با وجود ثروت افسانه*ای وارن بافت، او موفقیت را با دلار اندازه نمی*گیرد. در سال 2006، وارن تقریبا تمام ثروت افسانه*ای خود را به خیریه ملیندا و بیل گیتس بخشید. وارن بافت می*گوید: "وقتی شما به سن و سال من برسید، موفقیت را اینچنین تفسیر می*کنید که چه تعداد از افرادی که می*خواهید شما را دوست داشته باشند، به راستی، دوست*تان دارند. این آخرین امتحانی است که نشان دهید، چگونه در تمام این سال*ها زندگی کرده*اید."
                          ویرایش توسط ali_mobayyen : https://www.traderha.com/member/4389-ali_mobayyen در ساعت 06-30-2012, 12:46 PM

                          ایچیموکو سر مشقی است برای آنان که به فراتر از افق های خویش می اندیشند .



                          نظر


                          • مراحل تکامل یک تریدر

                            زمان کافی اختصاص دهید برای اینکه واقعا بازار و حرکاتش را بفهمید.


                            درک کنید که بر علیه حرفه ای هائی هستید که از هر ضعف در استراتژی شما یا روانشناسی معاملاتیتان استفاده می کنند.

                            ایچیموکو سر مشقی است برای آنان که به فراتر از افق های خویش می اندیشند .



                            نظر


                            • یک شهید را نمی بینی که چه شیرین و چه آرام می میرد برای آنها که به روزمرگی خوکرده اند و با خود ماندگارند مرگ فاجعه ی هولناک و شوم زوال است گم شدن در نیستی است آن که آهنگ هجرت از خویش کرده است با مرگ آغاز می شود چه عظیمند مردانی که عظمت این فرمان شگفت را شنیده اند و آنرا کار بسته اند که بمیرید پیش از آنکه بمیرید
                              چنین می پندارم که در این سوره مخاطب خداوند فقط پیامبر نیست روی سخن با همه ی آنهایی است که در جامعه خویش پیچیده اندای به جامه ی خویش فرو پیچیده برخیز و جامه ات را پاکیزه ساز و پلیدی را هجرت کنطنین قاطع و کننده ی این فرمان وحی در فضای درونم می پیچد و صدای زنگ های این کاروانی را که آهنگ رحیل کرده است می شنوم هجرت آغاز شده است و می دانم این آتشی که اکنون چنین دیوانه در من سر برداشته است نه یک حریق که آتش کاروان است آتشی که بر راه می ماند و کاروان می گذرد
                              در ف ا رک س هر چه کمتر بدانید موفقتر هستید !

                              اساس کار در ف ا ر کس مدیریت سرمایه با یک توجیه تکنیکال هست !

                              همیشه بیاد داشته باشید انچیزی که در ف.ارکس تمام میشود "فرصتهای معاملاتی" نیست بلکه سرمایه شماست !

                              همه نوشتهایم جنبه اموزشی داردو نویسنده هیچ مسئولیتی در قبال خرید و فروش خوانندگان ندارد !




                              نظر


                              • من در طول این چند سال فهمیدم برای موفقیت در فارکس باید
                                هم ماشینی و هم احساسی و هم بازاری
                                باشی و معامله کنی نه یکیش

                                نظر

                                پردازش ...
                                X