اطلاعیه

بستن

راهنمای فروم - حتما بخوانید

با سلام

قابل توجه کاربران محترم تالار گفتگو

قبل از ارسال پست یا ایجاد موضوع جدید، تاپیک قوانین و راهنمای فروم را مطالعه نمائید.

کاربران و مخصوصا تازه واردین لطفا دقت باشید که هرگونه پیشنهاد مدیریت سرمایه یا فروش تحلیل و یا برگزاری کلاس و ... که خارج از محیط عمومی فروم باشد را به هیچ عنوان بدون تحقیق و کسب اطلاعات کامل و کافی دنبال نکنید در غیر این صورت مسئولیت و عواقب آن بر عهده خود شخص می باشد.

همچنین لازم به ذکر است مسئولیت ارتباطات خارج از پست های عمومی فروم اعم از پیام خصوصی یا چت یا دیداری یا شنیداری با سایر اعضای فروم کاملا با خود اعضا هست و وارد کردن آن به صورت عمومی در فروم ممنوع است. برای امنیت بیشتر جهت گرفتن پاسخ سوالات خود از انجمنها استفاده نمایید.

دوستان توجه داشته باشند که تمامی بخش های اختصاصی و عمومی فروم کاملا رایگان بوده و به هیچ عنوان نیاز به پرداخت وجه به هیچ کس برای باز شدن دسترسی نیست.

منتها به این دلیل که در این بخش ها معمولا کار تیم ورک و گروهی انجام میشود، مناسب ورود افراد با شرایط خاصی است که مدیر آن بخش تعیین میکند و برای همه افراد کارایی ندارد چون مستلزم بر عهده گرفتن مسئولیت یا دانش کافی در آن حوزه می باشد.

لذا ضمن پوزش از کاربرانی که تقاضای دسترسی آن ها به بخش های اختصاصی توسط مدیران بخش رد میشود، توصیه میکنیم که پس از فراگیری موضوعات عمومی و تخصصی فراوانی که در روی فروم قرار دارد چنانچه برنامه ویژه ای برای کار در بخش های اختصاصی و کار گروهی دارند آن را مکتوب برای مدیران هر بخش بنویسند و سپس اقدام به درخواست دسترسی بکنند.


با احترام
مشاهده بیشتر
مشاهده کمتر

سخنان پندآموز

بستن
X
 
  • فیلتر کردن
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
پست های جدید

  • سخنان پندآموز

    همه ما گاهی حرف های را میشنویم که در عین کوتاهی بسیار پندآموز و گاها تکان دهنده هست.از دوستان می خوام هر کس مطالبی از این دست داره در این قسمت بنویسه

  • #2
    معذرت خواهي هميشه به اين معنا نيست که تو اشتباه کردي و حق با يکي ديگه ست؛
    گاهي معذرت خواهي يعني اون رابطه بيشتر از غرورت برات ارزش داره!

    نظر


    • #3
      سیمین دانشور در "ساربان سرگردان" می گوید: «این مرگ چیست که حضورش آدم را به مرور زندگیش وا می دارد؟ انگار زندگی در پیش چشمهایش رژه می رود و آدم از خودش می پرسد: من در این زندگی چه کرده ام؟


      نظر


      • #4
        تو زندگی آدم های خوب همیشه دو کار صورت می گیره :
        1- رسیدن به درک هنر.
        2- بکار بردن ابزاری برای ابراز هنر به دیگران تا از زندگیشون لذت ببرند.
        در عوض تو زندگی آدم های بد همیشه یک کار انجام میشه اونهم احتکار کردن ابزاری که هنرمند برای ابراز هنرش به اونها نیاز داره، چون فکر میکنن اگر اینکار رو نکنن از گرسنگی می میرن.


        نظر


        • #5
          بعضیا تو زندگیت نقش دیوارو بازی میکنن

          نه دوست داری خرابشون کنی نه میتونی بهشون تکیه بدی.


          نظر


          • #6
            ذهن ما باغچه است
            گل در آن بايد كاشت
            گر نكاري ، گل من
            علف هرز در آن مي رويد
            زحمت كاشتن يك گل سرخ
            كمتر از زحمت برداشتن هرزگي آن علف است ...!


            نظر


            • #7
              آنجا که همه مثل هم فکر می کنند ....

              هیچ کس خیلی فکر نمی کند


              نظر


              • #8
                امید نصف خوشبختی است. ضرب المثل ترکی

                نظر


                • #9
                  زندگی چیزی جز مبارزه میان عاطفه وعقل نیست.

                  نظر


                  • #10
                    سرنوشت مثل راه رفتن با پای برهنه رو شنهای دریاست تا قدم نذاری مشخص نیست جای پات چه شکلیه.پس نترس قدم بذار

                    نظر


                    • #11
                      استادى از شاگردانش پرسید:


                      چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می*زنیم؟
                      چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می*کنند و سر هم داد می*کشند؟

                      شاگردان فکرى کردند و یکى از آن*ها گفت:
                      چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می*دهیم

                      استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می*دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می*زنیم؟
                      آیا نمی*توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می*زنیم؟

                      شاگردان هر کدام جواب*هایى دادند امّا پاسخ*هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

                      سرانجام او چنین توضیح داد:
                      هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب*هایشان از یکدیگر فاصله می*گیرد.
                      آن*ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
                      هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن*ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

                      سپس استاد پرسید:
                      هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می*افتد؟
                      آن*ها سر هم داد نمی*زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می*کنند. چرا؟
                      چون قلب*هایشان خیلى به هم نزدیک است.
                      فاصله قلب*هاشان بسیار کم است.

                      استاد ادامه داد:
                      هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می*افتد؟ آن*ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی*زنند و فقط در گوش هم نجوا می*کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می*شود.
                      سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی*نیاز می*شوند و فقط به یکدیگر نگاه می*کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله*اى بین قلب*هاى آن*ها باقى نمانده باش
                      اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت مي توانی حس کني اينجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.


                      نظر


                      • #12
                        این ماجرا در خط هوایی tam (برزیل) اتفاق افتاد .

                        یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است

                        با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد ... مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانوم؟"

                        زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!"

                        مهماندار گفت: "خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه.

                        مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم.

                        و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: "ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست."

                        و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: "قربان این به ای معنی است که شما می توانید کیف اتان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید..."

                        تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند.


                        نظر


                        • #13
                          می گويند شخصی سر کلاس رياضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بيدار شد وباعجله دو مسأله راکه روی تخته سياه نوشته بود يادداشت کرد و بخيال اينکه استاد آنها را بعنوان تکليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد. هيچيک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت . سرانجام يکی را حل کرد وبه کلاس آورد. استاد بکلی مبهوت شد ، زيرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غير قابل حل رياضی داده بود.
                          اگر اين دانشجو اين موضوع را می دانست احتمالاً آنرا حل نمی کرد، ولی چون به خود تلقين نکرده بود که مسأله غير قابل حل است ، بلکه برعکس فکر می کرد بايد حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام راهی برای حل مسأله يافت.

                          برای آنکس که ایمان دارد ناممکن وجود ندارد


                          نظر


                          • #14
                            كمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی كوچكی كه از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از تركش بیرون می كشد. آن را در كمانش می گذارد و نشانه می رود. كماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.
                            می گوید: «آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را.» كمانگیر پیر می گوید: «كمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی.»
                            جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .كمانگیر پیر می گوید: «آنچه را می بینی شرح بده.»
                            جنگجو می گوید: «فقط هدف را می بینم.»
                            پیرمرد فرمان می دهد: «پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند.»
                            پیرمرد می گوید: «عالی بود. موقعی كه تنها هدف را می بینید نشانه گیریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.»

                            نظر


                            • #15


                              سفید رنگ آرامش است

                              اگر در اتاقی با رنگ سفید بمانی، از فرط آرامش دیوانه می شوی.

                              سیاه رنگ جدی است

                              اگر در اتاقی با رنگ سیاه بمانی، از فرط ناامیدی دیوانه می شوی.

                              قرمز رنگ جذاب و گرم است

                              اگر در اتاقی با رنگ قرمز بمانی از فرط هیجان دیوانه می شوی.

                              زرد رنگ زندگی است

                              اگر در اتاقی با رنگ زرد بمانی از فرط اضطراب دیوانه می شوی.

                              اصولا اگر زیاد در اتاق بمانی دیوانه می شوی، زیاد هم ربطی به رنگها ندارد.
                              پاشو برو بیرون اینقدر پای کامپیوتر نشین دیونه میشی ها

                              نظر

                              پردازش ...
                              X