اطلاعیه

بستن

راهنمای فروم - حتما بخوانید

با سلام

قابل توجه کاربران محترم تالار گفتگو

قبل از ارسال پست یا ایجاد موضوع جدید، تاپیک قوانین و راهنمای فروم را مطالعه نمائید.

کاربران و مخصوصا تازه واردین لطفا دقت باشید که هرگونه پیشنهاد مدیریت سرمایه یا فروش تحلیل و یا برگزاری کلاس و ... که خارج از محیط عمومی فروم باشد را به هیچ عنوان بدون تحقیق و کسب اطلاعات کامل و کافی دنبال نکنید در غیر این صورت مسئولیت و عواقب آن بر عهده خود شخص می باشد.

همچنین لازم به ذکر است مسئولیت ارتباطات خارج از پست های عمومی فروم اعم از پیام خصوصی یا چت یا دیداری یا شنیداری با سایر اعضای فروم کاملا با خود اعضا هست و وارد کردن آن به صورت عمومی در فروم ممنوع است. برای امنیت بیشتر جهت گرفتن پاسخ سوالات خود از انجمنها استفاده نمایید.

دوستان توجه داشته باشند که تمامی بخش های اختصاصی و عمومی فروم کاملا رایگان بوده و به هیچ عنوان نیاز به پرداخت وجه به هیچ کس برای باز شدن دسترسی نیست.

منتها به این دلیل که در این بخش ها معمولا کار تیم ورک و گروهی انجام میشود، مناسب ورود افراد با شرایط خاصی است که مدیر آن بخش تعیین میکند و برای همه افراد کارایی ندارد چون مستلزم بر عهده گرفتن مسئولیت یا دانش کافی در آن حوزه می باشد.

لذا ضمن پوزش از کاربرانی که تقاضای دسترسی آن ها به بخش های اختصاصی توسط مدیران بخش رد میشود، توصیه میکنیم که پس از فراگیری موضوعات عمومی و تخصصی فراوانی که در روی فروم قرار دارد چنانچه برنامه ویژه ای برای کار در بخش های اختصاصی و کار گروهی دارند آن را مکتوب برای مدیران هر بخش بنویسند و سپس اقدام به درخواست دسترسی بکنند.


با احترام
مشاهده بیشتر
مشاهده کمتر

دل نوشته ها

بستن
این موضوع بسته شده است
X
X
 
  • فیلتر کردن
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
پست های جدید

  • سلام


    این ابیات پر مغز را حضرت حافظ در دوره ای سروده که شیراز به تسلط امیر مبارز الدین در امده و جو خفقان اوری حاکم شده بود و بنظر میرسه این شاعر برجسته از شرایط انزمان راضی نبوده



    استاد شجریان تیز این ابیات را به زیبائی اجرا کرده




    یاری اندر کس نمی.بینیم یاران را چه شد
    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

    :::
    آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
    خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

    :::
    کس نمی.گوید که یاری داشت حق دوستی
    حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

    :::
    لعلی از کان مروت برنیامد سال.هاست
    تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

    :::
    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
    مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

    :::
    گوی توفیق و کرامت در میان افکنده.اند
    کس به میدان در نمی.آید سواران را چه شد

    :::
    صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
    عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

    :::
    زهره سازی خوش نمی.سازد مگر عودش بسوخت
    کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

    :::
    حافظ اسرار الهی کس نمی.داند خموش
    از که می.پرسی که دور روزگاران را چه شد
    ویرایش توسط مهدی موسوی : https://www.traderha.com/member/3099-مهدی-موسوی در ساعت 10-17-2015, 11:11 PM
    تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
    قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

    نظر


    • هرگز با احمق ها بحث نکنید
      آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند،
      بعد با تجربه ی یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست می دهند!

      مارک تواین

      نظر


      • شیرجه های نرفته . . .
        گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند . . .

        آلبر کامو

        نظر



        • اگر در خلوتت نور خدا نيست
          تو را دردي بود كانرا دوا نيست
          :::

          خدا در هر دل بيگانه پيداست
          ولي بيگانه با او آشنا نيست

          :::

          يكي گفتا كه ايزد در كجا هست
          بدو گفتم كه اي غافل كجا نيست

          :::

          فروغش در دل روشن هويداست
          وليكن تيره دل گويد خدا نيست

          :::

          مگر رخسار خود روشن توان ديد
          در آن آينه كاندر وي صفا نيست

          :::

          تو خود در جبر صاحب اختياري
          كه هر پيشامدي كار قضا نيست


          :::

          به سعي خود توكل را در آميز
          كه راه چاره تنها سعي ما نيست

          :::

          نصيب زر پرستان زردرويست
          نشان روسپيدي در طلا نيست


          :::

          عجب دردي بود دنيا پرستي
          كه درمانش به قانون شفا نيست

          :::

          بيا اي خواجه دنيا را رها كن
          وگرنه جانت از چنگش رهانيست

          :::

          به درويشان دلي تابنده دادند
          كه يك دانگش نصيب اغنيا نيست


          :::

          چه آتش ها كه در كاخ ستم ريخت
          مگو ديگر اثر در ناله ها نيست

          تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
          قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

          نظر


          • سلام




            به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

            کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

            :::

            سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

            با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

            :::

            عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

            گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

            :::

            انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

            دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

            :::

            آه یک روز همین آه تو را می گیرد

            گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
            تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
            قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

            نظر


            • وقتی انگشتت را در مسیر مورچه ای میگذاری ، منتظر نمی شود تا انگشتت را برداری
              بلکه مسیرش را عوض میکند . . .


              هیچ وقت در کنار دری که بسته شده ایستاده مباش
              درها بسیارند . . .

              نظر


              • سلام عزیزان :




                همانگونه که هر از یکی دو هفته یکبار به ناخن هایمون نگاه میکنیم و در صورت بلند شدن ، انها را کوتاه میکنیم ، گاهی وقتها هم لازمه رگهای احساسی قلبمون را مورد تست قرار دهیم ، البته منظورم از دید پزشکی نیست ( که انژیو یا اسکن و ..... لازم باشه ) ، بلکه اون بخشی از قلب که قدیمیها معتقد بودند به احساساتمون ربط داره ( هر چند بعدا معلوم شد که احساسات انسان که نتیجه نهائی و بر ایندش ، نوع نگرش ما به دنیا و مهمتر نوع تعاملمون با اطرافیانمون هست ) و از یک سری فعل و انفعال انزیمی و هورمونی در سطح مغز سرچشمه میگیره ،



                بگذریم ، حالا به همون سبک و سیاق قدیمی ها ، اگر میخواهید بدانید قلبتون را دوده زمانه و در حقیقت جرم دنیا پرستی گرفته و نیاز به لوله باز کن داره یا نه ، بنده این شعر نسبتا بلتد را که ابر مرد شعر نو ایران یعنی عالیجناب نادر نادرپور ؛ زمانی که پس از دفن استاد بی همتای شعر و ادب و نقاش و شرق شناس بزرگ معاصر یعنی عالیجناب سهراب سپهری، از سر خاک برمیگشته سروده ، که در ان ابیاتی از سهراب هم بکار برده ،



                بنظرم دوستان سه نوع برخورد با این شعر صورت خواهند داد

                1 - گروه اول تا چشمشان به بلندی شعر میافته ، یه غر و لندی هم زیر زبانی ( به نحوی که بنده نشنوم ) میکنند و شاید هنر کرده و سه چهار بیت را هم بخوانند و بعد د برو که رفتی ، این گروه ؛ رگ احساسی قلبشون گرفته و فکر نمیکنم با انژیو و گذاشتن استنت هم بشه کاری کرد ، حتما جراحی قلب باز وبای پس لازم دارند، البته ممکنه صد سال هم با این قلب بشه زندگی کرد ولی هیچ زمان از زیبائی های زندگی لذت نمیبرند



                2 - گروه دوم ان عده که یکبار از اول تا اخر میخونند ولی خیلی حالشون عوض نمیشه ، این گروه 2 رگ از رگهای قلبشون تا 50 ذر صد گرفته ، یک فنر داخل رگ گرفته شده بگذارند اوضاغ خوب میشه، یعنی تا حد امکان باید از دنیا پرستی حذر کنبم و به موسیقی و کلا هنر توجه کنبم ( فکر کنم خودم هم در این گروه باشم ) ، دشمن این گروه ، دیدن چهره های عبوس و مخصوصا شنیدن دروغها و وعده و وعید هایشان از گیرنده ها هست ؛ ( نمونه بارز ان رئیس جمهور دوره قبل کشور دوشان تپه بود ، دوستان اشتباه نشه بزرگی دماغ یا کج بودن چانه و یا کوچک بودن چشم بهیج وجه زشتی جهره در فرهنگ لغات بنده نیست ، زشتی چهره ان هست که قیافه خدا داده را با عمل تغیرش بدهیم و یا مثل جناب رئیس جمهور دوشان تپه ، زشتی درونش را بشود در چهره اش مشاهده نمود ، بنده زشت به این دو گروه اتلاق میکنم،



                3 - و اما گزوه سوم ، ان عزیزانی که با یکبار خواندن این ابیات تشنه تر هم میشوند و برای بار دوم و سوم انرا میخوانند و با سلول سلول مغزشان ، کلمه به کلمه اش را جذب میکنند ، این گروه از زندگیشان لذت میبرند چون رگهای احساسی قلبشون بازند ، و خوشا به سعادتشون ،


                و اما این ابیات زیبا :




                از سر خاک تو بر می گشتم
                خاک پاکی که تو را در بر داشت
                آسمان ، مرثیه ای نیلی بود
                دشت ، رنگ غم و خاکستر داشت
                تو در اندیشه ی من ، چشمه ی جوشان بودی
                زیر
                آن قبه که همچون سر سبز
                رسته بود از وسط گرده ی کوه
                که مدام از تب خورشید کویری می سوخت
                آبی ز کوزه ،تو گویی ، به زمین ریخته بود
                زیر آن لکه ی نمناک ، تو پنهان بودی
                و به گمنامی گل های بیابان بودی
                آه ، سهراب ! در آغاز برومندی تو
                چه کسی می دانست
                که
                جهان را نفسی چند پس از جشن بهار
                ا لب بسته ، وداعی ابدی خواهی گفت
                چه کسی می دانست
                که پس از آن همه بیداردلی
                در شب تیره ی نیسان زمین ، خواهی خفت
                آه ، شاید که تو خود آگه ازین خواب پریشان بودی
                چون فرود آمدم از کوه به دشت
                ایستادم به تماشای افق
                مرغکانی همه با
                بال سپید
                می نوشتند بر آن لوح کبود
                که قلم های شما ، ای هنر آموختگان
                ساقه های پر ماست
                پر افتاده ی ما ، باث پرواز شماست
                من ، از آن اوج که راه سفر مرغان بود
                تا حضیضی که تو در ظلمت آم می خفتی
                نظر افکندم و دیدم که تفاوت ز کجا تا به کجاست
                تو هم ای
                دوست ! درین فاصله ، حیران بودی
                قلمت را هوس بال زدن می جنباند
                تو ، توانایی پرواز در اندیشه ی انسان بودی
                تو ، نسب از دو پدر می بردی
                در زمین ، از سهراب
                در زمان ، از سیمرغ
                نام نفرین شده ی پور تهمتن ، ای دوست
                ر زمینت زد و کشت
                گرچه از سوی
                دگر وارث شاهان سپهر
                نی از طایفه ی بیمرگان
                یعنی از سلسله ی قاف نشینان بودی
                از تو ، در خواب ، شبی طعنه زنان پرسیدم
                راستی ، خانه ی سهراب کجاست ؟
                تو ، سپیدار کهنسالی را
                به سر انگشت نشان دادی و خندان گفتی
                نرسیده به درخت
                کوچه باغی است که ازخواب خدا
                سبزتر است
                و در آن ، عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
                می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ
                سر به در می آرد
                در صمیمیت سیال فضا
                خش خشی می شنوی
                کودکی می بینی
                رفته از کاج بلندی بالا
                جوجه بردارد از لانه ی نور
                و ازو می پرسی
                راستی ، خانه ی سهراب کجاست

                ؟
                و ، تو را خواهد گفت
                که من از روز الست
                خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
                ین اشارات به یاد تو تواند آورد
                که شبی هم ،ای دوست
                تو درین خانه ی نشناخته ، مهمان بودی
                در جوابت به ملامت گفتم
                که تو از خلوت جاوید بهشت آمده ا ی
                زانکه در دیده ی افلاکی تو
                عکس سیمای زمین ، تاریک است
                نقش تأثیر زمان روشن نیست
                تو نه از رفته ، نه از آینده
                نه ز تاریخ سخن می گویی
                بی سبب نیست که روی سخنت با من نیست
                کردی و پاسخ دادی
                که تو با من ، سخن از رفته و آینده مگوی
                من ز تقسیم زمان بی خبرم
                من نه آغاز ولادت دارم
                نه سرانجام حیات
                من ز آفاق ازل آمده ام
                من به اقصای ابد خواهم رفت
                لیک ، روی سخنم در همه حال
                از همان روز نخستین با توست
                از همان روز که در نطفه ، سخندان بودی
                راست می گفتی و می دانستم
                که درین قرن شگفت
                من و تو زودتر و دیرتر از نوبت خویش
                به جهان آمده
                ایم
                تو ز بد عهدی ایان ، گریزان بودی
                تو ، ازین سوی بدان سوی زمان می رفتی
                هستی خاکی تو
                وقفه ای بود میان دو سفر
                زین سبب بود که شهر تو به جز کاشان بود
                گرچه از مردم کاشان بودی
                واژه ی مرگ در اندیشه ی تو ، نقطه نداشت
                زین سبب بود که در دفتر عمر
                مرگ را
                نقطه ی فرجام نمی دانستی
                زین سبب بود که در لحظه ی بدرود پدر
                چشم خوشباور تو
                پاسبانان جهان را همه شاعر می دید
                شاعران رابه شکیبایی آب
                به سبکباری نور
                همه با عرش خداوند ، مجاور می دید
                چشم تو ، بینش کیهانی داشت
                زانکه در مذهب عشق
                تو ، پیام آور
                عرفان بودی
                صبح ، در دیده ی تو
                خنده ی خوشه ی انگور به تاریکی تاکستان بود
                زندگی : نوبر انجیر سیاه
                د دهان گس تابستان بود
                وان قطاری که ز اقلیم سحر می آمد
                تخم نیلوفر و آواز قناری ها را
                تا کران ابدیت می برد
                موج ، گلبرگ پریشان اقاقی ها را
                از لب رود به
                غارت می برد
                تو ، به خنیاگری چلچله ها در دل سقف
                گوش می دادی و می خندیدی
                میوه ی کال خدا را به سرانگشت هوس
                از درختان جوان می چیدی
                مرگ را چون سرطانی نوزاد
                در بن آب روان می دیدی
                ناگهان ، یک نفر از دور ، صدا زد : سهراب
                تو ز جا برخاستی و فریاد زدی :
                کفشم کو ؟
                وانگه از خانه برون رفتی و با سرعت باد
                زیر باران بودی
                خواب آشفته ی من پایان یافت
                وندر آن ظهر زلال
                از سر خاک تو بر می گشتم
                خاک پاکی که تو را در بر داشت
                آسمان ، مرثیه ای نیلی بود
                دشت ، رنگ غم و خاکستر داشت
                لحظه ای چند ، در آفاق خیال
                من تو را دیدم و گریان گشتم
                تو مرا دیدی و خندان بودی
                ویرایش توسط مهدی موسوی : https://www.traderha.com/member/3099-مهدی-موسوی در ساعت 10-28-2015, 11:36 AM
                تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
                قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

                نظر


                • ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ
                  ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ
                  ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ
                  ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
                  ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ
                  ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ
                  ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ .
                  ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ
                  ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩه ای ﺩﻳﺪ
                  ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .



                  ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ

                  ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻛسی ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻭﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻲ .....



                  نظر


                  • سلام




                    ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
                    ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ .
                    ﻗﺼﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....
                    ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ .
                    ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....
                    ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....
                    ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ....
                    ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛
                    ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
                    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ....
                    ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...
                    ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ
                    تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
                    قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

                    نظر


                    • بگذارسربه سینه ی من در سکوت دوست
                      گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت گوست

                      :::

                      بگذاردستهای من با گیسوان تو
                      سربسته باز شرح دهند انچه موبه موست

                      :::
                      دلواپس قضاوت مردم نباش ای عشق
                      چیزی که دیر میبرد از ادم ابروست

                      :::
                      اگر ازار میرسدم خشمگین نشو
                      از دوستان هر انچه به من میرسد نکوست

                      :::
                      مرا مجال دلخوشی بیشتر نداد
                      ابری که افتاب دمی درکنار اوست

                      :::
                      اغوش واکن ابر مرا در بغل بگیر
                      بارانیم شبیه بهاری که پیش روست

                      تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
                      قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

                      نظر


                      • سلام




                        ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
                        تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن

                        ::
                        در راه عشق وسوسه اهرمن بسی ست
                        پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن

                        ::
                        برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند
                        ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن

                        ::
                        تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
                        همت در این عمل طلب از می فروش کن

                        ::
                        پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت
                        هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن

                        ::
                        بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق
                        خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

                        ::
                        با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست
                        صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن

                        ::
                        ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
                        چشم عنایتی به من دردنوش کن

                        ::
                        سرمست در قبای زرافشان چو بگذری
                        یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن
                        تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
                        قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

                        نظر


                        • سلام




                          باز در آن کو گذری یافتیم
                          بر درش از کعبه دری یافتیم

                          :::

                          پیش گدایان سر کوی دوست
                          ملک جهان مختصری یافتیم

                          :::

                          گر نظر مردم مقبل به ماست
                          آن ز قبول نظری یافتیم

                          :::

                          جان و سر و دیده چه داریم دوست
                          از همه چون دوست تری یافتیم

                          :::

                          گرچه گدائیم و کم از خاک راه
                          بر سر خاکی گهری یافتیم


                          :::

                          این همه اکسیر سعادت، کمال
                          از طلب خاک دری یافتیم

                          تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
                          قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

                          نظر


                          • سلام




                            دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
                            مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

                            :::

                            جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسيد
                            دل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوز

                            :::

                            گرچه بيگانه ز خود گشتم و ديوانه ز عشق
                            يار عاشق کش و بيگانه نواز است هنوز

                            :::

                            خاک گرديدم و بر آتش من آب نزد
                            غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز

                            :::

                            گرچه هر لحظه مدد مي.دهدم چشم پر آب
                            دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز

                            :::

                            همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
                            قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز

                            :::

                            گرچه رفتي ، ز دلم حسرت روي تو نرفت
                            در اين خانه به اميد تو باز است هنوز

                            :::

                            اين چه سوداست عمادا که تو در سر داري
                            وين چه سوزي.ست که در پرده ساز است هنوز
                            تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
                            قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

                            نظر


                            • آلوده تر کیست



                              سنگسار!!!




                              یکی نامرد نصرانی
                              زنی را نزد عیسی برد،
                              و در محضر شهادت داد
                              که این زن پاکدامن نیست!

                              ... زن از شرم گنه
                              چون آهوی زخمی، هراسان بود
                              و مروارید اشکش
                              از خجالت روی مژگان بود،

                              مسیحا از تأثّر،
                              همچو گردابی به خود پیچید،
                              و توآم با سکوتی سوی یاران دید،
                              ز چشم همرهانش
                              ناگهان برق غضب جوشید،

                              یکی آهسته،
                              امّا با ادب پرسید:
                              که ای روح مقدّس
                              از چه خاموشی؟
                              چرا از جرم این پتیاره
                              این سان دیده میپوشی؟
                              سزای این چنین جرمی
                              مگر بر تو مبرهن نیست؟

                              ولی فرزند مریم،
                              همچنان با شاخۀ خشکی که بر کف داشت،
                              نقشی بر زمین میزد،
                              و با پای تفکر
                              گام در راه یقین میزد،

                              که ناگه،
                              اعتراض دیگری، زان جمع، بالا شد.
                              که ای عیسی!
                              چه میخواهی؟
                              گناه او نمایان است،
                              سزایش سنگباران است،
                              چراغ عفت مریم،
                              درون سینۀ این دیو، روشن نیست،
                              و این بدکاره را راهی،
                              به جز در زیر سنگ شرع، مردن نیست.

                              مسیحا از پی اندیشه ای کوته،
                              سکوت تلخ را بشکست،
                              و چون روشن چراغی،
                              در میان دوستان بنشست،
                              وگفت: آری،
                              سزایش سنگباران است،
                              ولیکن سنگ اوّل را،
                              به سوی این زن آلوده در عصیان
                              کسی باید بیندازد،
                              که خود، عاری ز عصیان است
                              و دامانش،
                              رها از چنگ شیطان است!
                              و میپرسم:
                              که مردی با چنین اوصاف،
                              اندر جمع یاران است؟

                              مسیحا حرف خود را گفت،
                              و سر را در گریبان کرد،
                              و همراهان خود را،
                              زان قضاوت ها پشیمان کرد!

                              که را جرأت،
                              که نزد پاک جانان
                              جان خود را
                              پاک از لوث خطا بیند؟
                              که را زهره،
                              که خود را پاک،
                              نزد انبیا بیند؟

                              پس از لختی،
                              کز آن بی حرمتی
                              یاران خجل گشتند،
                              و از محضر برون رفتند ؛
                              مسیحا ماند و آن زن ماند
                              و عیسی با زبان نرم،
                              آن محجوبه را فهماند،
                              و با اندرز های پاک،
                              بذر عفت و نیکی،
                              به دشت خاطرش افشاند،

                              ... و آن زن،
                              با هوای تازه ای،
                              بیرون ز محضر شد،
                              و تصویر نویی،
                              از شرع،
                              در ذهنش مصوّر شد،
                              که از خون بنی آدم،
                              چراغ شرع، روشن نیست ؛
                              و راه شرع،
                              تنها راه، کشتن نیست!

                              تو را،
                              ای ادّعا پرداز احکام ،
                              نمیگویم مسیحا شو،
                              که ایمان پیمبر،
                              در دل و جان تو و من نیست،
                              ولی سر در گریبان کن،
                              و از خود نیز پرسان کن،
                              که اعمال تو آیا،
                              گاهگاهی،
                              بد تر از کردار آن زن نیست؟
                              و از داغ هزاران جرم پنهانی
                              بگو ای مرد،
                              ترا آلوده دامن نیست؟!
                              تحلیل طلا در بازه های زمانی گوناگون در کانال https://t.me/sofitahlil
                              قابل استفاده برای تریدر های مبتدی

                              نظر

                              پردازش ...
                              X