اطلاعیه

**hamid62** · 09-06-2013, 01:12 PM

شفیعی کدکنی

به جان جوشم که جویای تو باشم
خَسی بر مـــوجِ دریـــایِ تــو باشم
تَمـــامِ آرزوهـــایِ مَنــــی، کــــــاش یکــــی از آرزوهـــای تــــــو بـــاشـم

**مهدی موسوی** · 09-06-2013, 08:56 PM

دوستان سلام

یه موضوعی میخوام بنویسم ،، و چون مطمنم بعد از خوندنش تیر های خشم هست که به سویم پرتاب خواهذ شد،، از اینرو جلو تر وصیت نامه ام را نوشته و اشهدم را خواندم،، از اینرو نکران نباشید و شلیک کنید،،

و اما یکی دو ساعته میبینم اطاقها خلوت و حتی خالیه ،، هر کازی کردم علتشو بفهمم ،، میسر نشد تا اینکه الان از اخبار فهمیدم مسابقه بین دو تیم فوتبال همشهزی در جریانه،، همواره نسبت به این موازد بی توحه بودم ،، جون اعتقاد راسخ دازم که خودم باید فوتبال زندگی ام را بازی کنم ؛؛ نه برای شخص دیگر هوررا بکشم تا توپی شوت کنه و کلی پول ،،،، ؟؟؟؟؟ اگر برای جنین کار عبث 5 دقیقه وقت صرف کنم ، یک هفته باید وقت بگذارم تا خودم را توجیه کنم و ببخشم ،، حالا شلیک کنید البته قبل از شلیک حواستون باشه قزبونش بزم خدا همه حوز موجودات عجیب الخلقه خلق کرده ؛؛و ارزش موجودات نازنین وقتی مشخص میشه که در مقام قیاس با افرادی کج سلیقه مثل بنده در دو کفه ترازو گذاشته بشوند

بچه های گل تزا خدا از من بدتون نیاد ،، بخدا من بشدت از دیدن کارهای هارمونیک لذت میبرم حالا این اعمال هازمونیک میتونه دز یک ارکستر بزرگ موسیقی .و یا یک تابلو نقاشی و یا زقض یک بالرین و یا بال زدن یک پروانه و یک قطعه شعز و نهایتا دز یک مسابقه فوتبال قابل مشاهده باشه،، فقط در همین حد،، دیگه طرفداری و تعصب نسبت به یک بازیکن یا یک تیم را نمیتونم توجیه بشم،،

البته این ربطی به علاقه شخص به ورزش ندازه . و اگر روزی حداقل نیمساعت ورزش عرق در بیار نکنیم ،، مطمنا دز سالهای آتی چوبشو خواهیم خوزد

شاد باشید نازنینان

**hamid62** · 09-08-2013, 01:57 AM

وحشت از عشق که نه ترسم از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ترسم از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست

کوله باری پر از هیچ که بر شانه ماست

گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ی ماست

**payam.n** · 09-08-2013, 12:45 PM

دوست عزیز در کشوری که تفریحی وجود نداره نمیشه انتظار بیش از این داشت.
بنده هم مثل شما مخالف تعصب و فاناتیزم هستم ولی انرزی جوانی باید یک جایی تخلیه بشه.
با تشکر.

**مهدی موسوی** · 09-14-2013, 01:24 PM

خانه های قدیمی را دوست دارم

تاریخ در آنها به زیبایی در حرکت است
همه چیز عمر دارد حرف دارد برکت دارد

تکنولوژی آن ها را له نکرده
یاغی گری های مدرن تغییرشان نداده

هنوز حیاط هست حوض است کوزه هست
قناری می خواند ماهی شنا می کند

دیوارهای اتاق های کوچک مهمان جمعیتی زیاد است
سفره ها گسترده اند نه دو نفره نه چهار نفره

صدای پیرها شنیده می شود حضورشان برکت خانه است
کوزه ها مملو از ترشی دیگِ کوچک مفهومی ندارد

نذری پزان به راه همسایه حق به گردن دارد
دست ها صدا دارد درختان نفس می کشند

باغچه هنوز آرزو نشده زیرزمین انباری نیست
حیاط را بالکن نمی خوانند باران در خانه می بارد

ایوان زیر حصیر چایی همیشه دم است
روی سماور توی قوری

درِ خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد

غذاها ساده و خانگی است بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود

کسی نان خشکه ندارد نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورش را زیاد می کند

دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد

سلام ها اینقدر معنا ندارد سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است

گلدان ها در خانه اسیر نیستند درخت یاس هنوز هست
بوی یاس از شیشه های عطر نمی آید

دست پدر همیشه پر است خانه همیشه شسته
خاک اینجا نمی ماند همه چیز زنده است

همه چیز زنده است حتی اگر آن خانه
سال های سال متروکه مانده باشد

ما دو باره ریشه هامان به آب و شاخه هامان به افتاب خواهد رسید

قول میدهم دو باره سبز خواهیم شد

**مهدی موسوی** · 09-15-2013, 03:46 PM

دوستان نازنین:

من عاشق سختی های روزگارم ،، میدونید چرا ؟؟ چون به روحم و جسمم جلا میده و باعث رشدم میشه،

ولی یه جاهائی هست که با تمام وجود کم میارم و از خدا مرگ طلب میکنم ،، میدونید کجا ؟؟ جائیکه احساس میکنم به اصالتم، فرهنگم، ماهیتم توهین میشه و با ندیده گرفته میشه و یا زیر پای عده ای له و لورده میشه ،، مورد کوچکش مثل جائیکه میبینم کسی فینگلیش مینویسه و مورد وحشتناکش که کل یک ملت را در بر میگیره مثل همین خبری که امروز انتشار پیدا کرد به این مضمون " تعداد 35 هزار سند تاریخی و باستانی ایران در یک نقل و انتقال ؟؟؟؟ نابود شده ،،

گاهی مرگ نعمته

**hamid62** · 09-16-2013, 12:03 AM

گفتم : خدایا چقدر دوری
گفت : تو با من؟
گفتم : خدایا تنهاترینم
گفت : با وجود من؟
گفتم : خدایا کمک خواستم
گفت : از غیر من؟!
گفتم : خدایا دوستت دارم
گفت : بیش از من؟

**مهدی موسوی** · 09-20-2013, 01:35 PM

عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن

***

عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب

**مهدی موسوی** · 09-21-2013, 01:53 PM

نازنین

این شهریور هم میگذرد ،، و من همچنان

چشم انتظار مهرت خواهم ماند ...........

**بانوی شرقی** · 09-21-2013, 07:40 PM

گرمای جهنم به بهشت هم سرایت کرده است.

و این را از ترک های کف بای مادرم فهمیدم که

بهشت هم خشک سالی است.

**مهدی موسوی** · 09-21-2013, 10:21 PM

نوشته اصلی توسط soficoo نمایش پست ها

دوستان نازنین:

من عاشق سختی های روزگارم ،، میدونید چرا ؟؟ چون به روحم و جسمم جلا میده و باعث رشدم میشه،

ولی یه جاهائی هست که با تمام وجود کم میارم و از خدا مرگ طلب میکنم ،، میدونید کجا ؟؟ جائیکه احساس میکنم به اصالتم، فرهنگم، ماهیتم توهین میشه و با ندیده گرفته میشه و یا زیر پای عده ای له و لورده میشه ،، مورد کوچکش مثل جائیکه میبینم کسی فینگلیش مینویسه و مورد وحشتناکش که کل یک ملت را در بر میگیره مثل همین خبری که امروز انتشار پیدا کرد به این مضمون " تعداد 35 هزار سند تاریخی و باستانی ایران در یک نقل و انتقال ؟؟؟؟ نابود شده ،،

گاهی مرگ نعمته

الان از اخبار داخلی شتیدم میکفت مسئول حفظ اثار باستای هم همراه اقای رئیس جمهور تشریف برده امریکا که بره سراغ
مسئول شرقشناسی دانشکاه نیویورک برای برگرداندن 10 هزار لوح هخامنشی به ایران،

امیدوارم چنین اتفاقی نیوفته وگرنه دو روز دیگه مثل مورد بالا باید بشنیم برای ناپدید شدن این لوح ها، که الان جاشون امنه،، عزاداری کنیم

**P R A V D A** · 09-22-2013, 02:23 PM

از محبت ..

**مهدی موسوی** · 09-27-2013, 01:48 PM

و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند

**hich1389** · 09-27-2013, 02:40 PM

نوشته اصلی توسط soficoo نمایش پست ها

خانه های قدیمی را دوست دارم

تاریخ در آنها به زیبایی در حرکت است
همه چیز عمر دارد حرف دارد برکت دارد

تکنولوژی آن ها را له نکرده
یاغی گری های مدرن تغییرشان نداده

هنوز حیاط هست حوض است کوزه هست
قناری می خواند ماهی شنا می کند

دیوارهای اتاق های کوچک مهمان جمعیتی زیاد است
سفره ها گسترده اند نه دو نفره نه چهار نفره

صدای پیرها شنیده می شود حضورشان برکت خانه است
کوزه ها مملو از ترشی دیگِ کوچک مفهومی ندارد

نذری پزان به راه همسایه حق به گردن دارد
دست ها صدا دارد درختان نفس می کشند

باغچه هنوز آرزو نشده زیرزمین انباری نیست
حیاط را بالکن نمی خوانند باران در خانه می بارد

ایوان زیر حصیر چایی همیشه دم است
روی سماور توی قوری

درِ خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد

غذاها ساده و خانگی است بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود

کسی نان خشکه ندارد نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورش را زیاد می کند

دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد

سلام ها اینقدر معنا ندارد سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است

گلدان ها در خانه اسیر نیستند درخت یاس هنوز هست
بوی یاس از شیشه های عطر نمی آید

دست پدر همیشه پر است خانه همیشه شسته
خاک اینجا نمی ماند همه چیز زنده است

همه چیز زنده است حتی اگر آن خانه
سال های سال متروکه مانده باشد

ما دو باره ریشه هامان به آب و شاخه هامان به افتاب خواهد رسید

قول میدهم دو باره سبز خواهیم شد

ای وااااااااااای

ای واااااااااای

بابا بزرگ دیوونم کردی

بابا بزرگ عزیزم الان که شما با این مطالب هوای پنجره هارو بارونی کردی

یاد این افتادم که حدود 30 سال پیش بابا بزرگ که میومد خونه وضو میگرفت تو همون حوض وسط حیاط که همیشه دنبال ماهی هاش بودم....

تابستون ها همیشه یه هندونه ای،خربزه ای ،چیزی اون وسط بازی بازی میکرد...و کی پیدا میشه که به من بگه هندونه خربزه تو یخچال گذاشته شده

بهتر از تو حوضیه؟

محاله،محال....

وقتی نمازشو میخوند،مامان بزرگ از توی سماور چایی تازه دم میریخت واسه بابا بزرگ.

و رسم اینجوری بود :

چایی عصر رو مامان بزرگ در حالیکه از لیوان خالیش میکرد تو نعلبکی و فوتش میکرد تا خونک شه

بابا بزرگ سریع نوش جون میکرد و از مامان بزرگ تشکر میکرد.

چنان عشقی مامان بزرگ چاشنی این چایی میکرد که بابا بزرگ این لیوان تموم نشده ،میگفت دستت درد نکنه،یه دونه دیگم بده بخورم!

و چنان من عاشق این معاشقه عصر گاهی این دوتا مرغ عشق بودم که وقتی مامان و بابا طبق معمول بند میکردن به من که:

"بگیر بخواب"!!!!

وقتی فشار زیاد میشد،الکی میرفتم زیر ملحفه و حواسم شیش دونگ بود که نکنه خوابم ببره این صحنه چایی خوردن رو از دست بدم....

خلاصه اگه ما خونه بابا بزرگ میرفتیم من همیشه پای ثابت این چایی ساعت 4 بودم......

یادش به خیر....

بابا بزرگ

به عشق اون روزگار نازنین و خودتو مامان بزرگ و اون نونی که همیشه دستت بود وقتی برمیگشتی خونه

تابستونها که میشه هندونه میگیرم میبرمش تو حموم و وان رو پر میکنم و میندازمش تو وان

ولی بابا بزرگ هیچ وقت اونی نمیشه که اون وقتا تو حوض میشد.....

دوست دارم بابا بزرگ

**مهدی موسوی** · 10-03-2013, 05:29 PM

برای اینکه بدانی چقدر ثروت داری هیچوقت پولهایت را نشمار؛ بلکه

اشگی در گونه ات بریز و ببین چند دست برای پاک کردنش خواهد آمد؟

اطلاعیه

راهنمای فروم - حتما بخوانید

دل نوشته ها

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر

نظر